پندارجونپندارجون، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

پندارعسلی و مامان و باباش

ولنتاین مامان

سلام مهربونم خوبی؟ امروز روز ولنتاینه. روزی که عشاق به هم گل میدن و یکبار دیگه یادآوری میکنن که همدیگر رو دوست دارن. امسال من خوش بحالم شده چون دوتا عشق دارم. یکی بابایی یکی هم تو اولین ولنتاین زندگی ات مبارک هستی مامان. ...
25 بهمن 1390

دومین کلمه مفهوم

جیگر طلا سلام خوبی تربچه؟ من خوشبختم چون گلی مثل تو دارم کلمه بابا درس جدیدمونه. دیروز(دوشنبه24 بهمن ساعت6:30عصر)بعد از اینکه  چند روز باهات تمرین کردم  تونستی بگی "بوب". دندونای پیشین بالا بدجور اذیتت میکنن . لثه ات حسابی ورم داره.دست مامان رو هم محکم گاز میگیری خدا کنه زودتر جوانه بزنن تا اینقدر درد نکشی . راستی امروز یک کار جدید یاد گرفتی : شیر که میخوری یه ذره اش رو نگه میداری تو دهنت، بعد فوت میکنی میپاشی بیرون   ...
25 بهمن 1390

پنج ماهگی تربچه

سلام عزیز مامان تربچه کوچولو حالت چطوره؟ ماهگی ات مبارک. دیروز شما رسما وارد ماه ششم از زندگی قشنگت شدی. صبح با بابایی بیدار شدیم و چون بابا کار داشت خودمون دوتایی رفتیم آبادان.مرکز بهداشت خیلی شلوغ بود.تا ساعت 11 معطل شدیم. وقتی قد و وزنت چک شد پرونده ات رو از اون مرکز تحویل گرفتم تا دیگه مجبور نباشیم برای قد و وزن و واکسن صبح زود تا آبادان بریم و برگردیم. اومدیم خونه و بابا زنگ زد که نهار درست نکن (وقتی نمونده بود، ساعت یک بود).بابایی که اومد داشتم از سر درد می مردم .نهار که خوردیم یدونه مسکن خوردم و خوابیدم. نیم ساعت بعد با صدای قشنگ شما بیدار شدم... وزن شما 8600 گرم شده و نسبت به نمودار رشد خوبه و موردی ...
18 بهمن 1390

نامه یک نی نی به مامان و باباش

عزیز دلم این متن رو جایی خوندم گفتم برات بزارم تا یکمی بخندی آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده  و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید! خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای شیر شما هم مضر است!!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد! مادر محترم! شصت پا وسیله...
15 بهمن 1390

اولین عکس از مرواریدهای تربچه

میوه دلم سلام از وقتی این دوتا مروارید کوچولو رو لثه هات خودنمایی کردند،نتونستم ازشون عکس بگیرم . تا میخواستم عکس بگیرم یا زبونت رو در می آوردی، یا لباتو سفت به هم میچسبوندی. اما بالاخره یه فکری به ذهنم رسید دوربین رو برداشتم و ازت دور شدم و کلی زووم کردم تا متوجه نشی دارم ازت عکس میگیرم و  این عکس رو از شما گرفتم : ...
13 بهمن 1390

اولین کلمه مفهوم

سلام تربچه خوبی؟ امروز سه شنبه یازدهم بهمن ماه هزارو سیصد و نود ساعت 2:30 دقیقه ،  ما داشتیم  نهار میخوردیم و شما با دقت به ما نگاه میکردی.من یه خورده باهات حرف زدم و طبق عادت همیشه کلمه مامان رو با تاخیر و آروم برات گفتم به این شکل ما.....م ما. یه ذره نگاه کردی و خندیدی و حواست رفت جای دیگه. اما... بعد از چند لحظه دوباره نگات کردم و شما گفتی اوووووممممممممم ماااااااام . وای قند تو دلم آب شد عزیزم فکر کنم شیرین ترین لحظه عمرم بود. ...
11 بهمن 1390

پندار رسما غذا خور شد هورااااااااااااااااااااااا

سلام  تربچه(اسم جدیدت): خوبی عزیزم ؟ شما نزدیک یکماهه که لعاب برنج و حریره و آب بادوم میخوری،اما خیلی کم و رقیق،به اندازه ای که توی قطره چکون بهت میدادم تا بخوری. اما امروزدوشنبه 10 بهمن ماه 1390  ،مثل آدم بزرگا نشون دادی که گرسنه ای.همش زبونتو در میاوردی و لبهاتو باهاش تر میکردی... روایت امروز از زبان پندار(تربچه): بابا یکی به داد من برسه،گرسنمههههههههههههه: مامان زود رفت توی آشپزخونه و یه چیزی درست کرد.   این چیه دیگه مامان خانوم؟؟:  خوردنی بود انگار، بازم بده بخورم :آها فهمیدم چیه فرنی بود، به به بازم میخوام اون که به جایی نرسید: (و دوباره مامان رفت آشپزخونه) دههههههههههههه ت...
10 بهمن 1390